oOoOoOoOoOoO کوچیکتر که بودم و فلسفه ی مرگ رو نمی دونستم وقتی نبودن ِ آدم ها طولانی می شد بهم میگفتن رفته پیش خدا وقتیم می پرسیدم برای چی؟ مامان بزرگم دست می کشید روی موهام و میگفت خدا هر کی رو بیشتر دوست داشته باشه زودتر می بره پیش خودش با خودم میگفتم کاش خدا مامان بابامو زیاد دوس نداشته باشه، خانم معلم رو زیاد دوست نداشته باشه نمیخواستم اونارو با خدا قسمت کنم. بزرگتر که شدم فهمیدم، یه سری رفتن ها دست ما نیست من نمی تونستم جلوی اسباب کشی خونه ی نسترن اینا رو بگیرم، نمی تونستم جلوی عوض شدنِ معلم سال سوم دبستانم رو بگیرم، نمی تونستم جلوی مرگ جوجه های حیاط پشتی رو بگیرم نمی تونستم جلوی خشک شدن توت خونه ی خانجون رو بگیرم، نمی تونستم جلوی کوچیک شدن مداد روزنامه ای و تموم شدن ِ دفتر نقاشی هامو بگیرم بزرگتر که شدم فهمیدم، یه سری چیزا رو باید از دست داد و هرچه قدر هم که برای داشتنشون التماس خدارو بکنی بازم باید یه روزی ازشون دل بکنی حالا از اون موقع سالها گذشته، اما ما هنوز همون بچه هایی هستیم که رفتن و تموم شدن و از دست دادن رو باور نداریم و می زنیم زیر گریه همون بچه هایی که گم شدن پاک کن هامون اشکمون رو در می اورد و شکستن دست عروسکمون قلبمون رو می شکست ما هنوز همونقدر دلبسته ایم به این وابستگی و هر بار که می بازیم، باز هم دلخوشیم به یک بازی دیگه oOoOoOoOoOoO الهه سادات موسوی
oOoOoOoOoOoO سلام زلزله وقتی که آمدی من و لیلا و حمید را در خواب بردی نمی دانم دفتر مشقم را از زیر آوار پیدا می کنند یا نه تو به خانم معلم بگو که تکلیفم را نوشته بودم راستی بقیه آدم ها هم تکلیفشان را انجام داده اند دیشب حمید هم که قول داده بود کمتر شلوغی کند دیگر ساکت شد ساکت ساکت برای همیشه همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر به نام سقف برایمان انباشته بود پیکر های کوچکمان را در هم کوبید حمید نگران ترس لیلا از تاریکی بود و میگفت نترس آبجی من هستم ولی بعد از مدتی نه دیگر حمید بود و نه لیلا و نه من می دانی زلزله ما که رفتیم ولی روح کوچکمان دید که خیلی ها آمدند هم آنهایی که هیچگاه در روستایمان ندیده بودیمشان لودر هم آوردند با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا ولی ما دیگه نبودیم اگر هم بودیم که با دهان پر از خاک بگذریم لودر که میدانی چیست همان ماشینی که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده میکنند و در روستاها برای برداشتن آوار از سر مردم مصاحبه هم کردند که قرار است وام بدهند و دستور داده اند که خیلی خیلی خیلی سریع باشد همان وامی که به دلیل نبود ضامن برای پدر برای دادن نصف آن نیز هرگز موافقت نکردند کاش قبل از امدن تو وام را داده بودند تا پدر خانه ی بهتری برایمان بسازد تا پدر مجبور نباشد هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند وای پدر چقدر سنگین کرده بودی این اوار را نمی دانم زلزله شاید برای وام پدر به پادر میانی تو احتیاج داشتند میدانی زلزله با امدن تو روستای مارا شناختند میگویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد درست اما مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ثواب ندارد؟ راستی چرا بعضی از آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلبشان به ۷/۳ ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟ میدانی زلزله به چی فکر میکنم به روستای بعدی ،ثواب بعدی،درمانگاه بعدی و دستورات بعدی و به زنده های لودر و همدلی ندیده به پدر های روستاهای دیگر که با تنگدستی آوار های بعدی را تکه تکه تکه بر سقف خراب خود میچینند تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را زیر آن بردارند دلم برای لیلا و مریم و حمیدهای روستاهای بعدی میسوزد میدانی زلزله ما که رفتیم ولی خداکند روزی بنویسند ز مثل زندگی oOoOoOoOoOoO تسلیت هموطن
..♥♥.................. روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباسهایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمی کرد تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم